1.0 Strict//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-strict.dtd"> مرضیه و سعید
مرضیه و سعید

گر عشق نباشد به چه کار آید دل؟

من و یاد و تو دریا...چه بی تابم بی تو امشب...

لب دریا توی ساحل به یاد تو نشستم
روی شن ها روی ماسه اسمتو من مینوشتم
تورو من با خود میدیدم روی اون موج های آبی
کنارت نشسته بودم اما آروم با یه آهی
لب دریا توی ساحل تو نبودی در کنارم
روی شن ها روی ماسه کشیدم به قلب خسته
قلبی با آه ولی آروم     نشسته در انتظارت
تو نیستی اما لب دریا میشینم در انتظارت

meli65ub1ui.gif

نوشته شده در سه شنبه 2 دی 1393برچسب:,ساعت 18:25 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

 

 

سلام به روی ماه همتون!!!

امروز زیادی خوشحالم خخخ!

آخه سالگرد اولین دوست دارمه!! O_o

خخخ!

هیچی دیگه....خیلی خوشحالممممم...

سعید جووونممممممممممممممم....دوست دارم دوست دارم یه عالمه!!

یادته یکسال پیش با چه خباثتی ازم اعتراف گرفتی؟؟ ^_^

حالا سالگردشه...چه زود یکسال گذشت!!

وااای خدا کنه زود زود بقیه اشم بگذره و ما مال هم شیم!!!

خدایا شکرت بابت همه چی،دوستت داریم زیاد...مواظبمون باش !!

نوشته شده در دو شنبه 17 آذر 1393برچسب:,ساعت 16:7 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

بعد از گذشت چند هفته...بدون اینکه اتفاق خاصی بیفته...الان حس خوبی دارم...

دلیلشم خوابیه که دیشب دیدم...همیشه وقتی میمونم تو دو دلی و دوراهی...یه اتفاق خوب میفته که منو مصمم میکنه تا پای تصمیمم وایسم...

الان حالم خوبه فقط...دلتنگ سعیدم...نمیدونم کجاست...حالش خوبه...چیکار میکنه و چرا حالی ازم نپرسیده این چند روز...

شاید دور از من بهتره...نمیدونم...یک هفته که بگذره،اگه نیومد سمتم و دلش تنگ نشد،از پیشش میرم،در واقع از دیدش خارج میشم تا نباشم تو زندگیش...

وگرنه شما که بهتر از من میدونید چه بخواد چه نخواد همه ی زندگیمه...من با اون نفس میکشم ولی...شاید اگه خودش خواست دیگه مزاحم نفس کشیدنش نشم و تنهایی بیام و اینجا براتون بنویسم...هرچند الانم تنهایی میام اینارو مینویسم و جز خودم کسی نمیخونه...

ولی خواب دیشب ارامش خوبی داد بهم...حالم بهتره از قبل...بابت همینم میشه گفت : خداروشکر...

منتظرم تا اثری ببینم از سعید...به نظرتون میاد یا ؟؟؟

نوشته شده در پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:,ساعت 11:28 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

 

دلم سعیدموو میخواد خدااااااااااا...

دلتنگم...دلتنگ داشتنش...حس کردنش...بوئیدنش...آغوشش...

چقده امشب دلم بغلم عشمو میخوااااااااااااااااااااااااااااااااد خدا...

منو به این آرزوم برسون باشه؟ من سعیدمو بغل کنم یه بار بعد هروقت خواستی جونمو بگیر...ولی منو آرزو به دل نذار خدا...باشه؟؟

شما عاشقایی که با عشقتونید قدر لحظه هاتونو بدونید....تا درد دوری نکشید نمیفهمید چی میگم...این فرق داره منو دیوونه میکنه...

نمیدونید چقد دلم میخواد فقط یه بار...دستاشو بگیرم...یه بار ببوسمش...نازم کنه...بغلش کنم...

با تمام وجود به حس کردنش نیاز دارم...آخه امشب سالگرد اولین شبیه که صداشو شنیدم...وای چقده خوب بود سعیدم...همون اولین بار به دلم نشست...

سعید دلتنگتم...نمیدونم تو این پستارو میخونی یا نه...اگه این پستو خوندی به خاطر دلتنگی امشبم،یه کامنت خصوصی بزن،قربونت برم الهی...من برم بخوابم دیگه فردا مدرسه دارم...بوس بوس نفسی....

meli55.gif

 meli56.gif

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 1 مهر 1393برچسب:,ساعت 22:19 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

سلام سلام یه خبر توپ !

امروز اولین سالگرد آشنایی من و سعیدمههههههههه...وای باورم نمیشه به همین راحتی یه سال گذشت...

یه سال گذشتا....فقط دوسال دیگه مونده !!

حس خوبی دارم میدونید...منتها خیلی دلم میخواست امروزو با سعید یه جشن دو نفره بگیریم ولی....خوب راستش سعید نیست و حتی حس بدم بهم میگه که.......

اما امروزو کلا نمیخوام به چیزای بد فکر کنم....فقط احساس دلتنگی شدیدی میکنم...

دلتنگم...دلتنگ خیلیا نه....دلتنگ خیلی چیزا...دلم برا یه سال پیش تنگ شده...چقد تو این یه ساله تغییر کردم و باورهام و دیدم عوض شده...چقد درد رو میفهم...چون درد رو حس کردم...چقد از بیخیالیام فاصله گرفتم...چون فکر و خیالم شده سعید...

چقد دلم برای سعیدم تنگ شده...برای سعید یه سال پیش...چقد سعید عوض شده...خیلی خیلی خیلی عوض شده...اونقدر که حتی گاهی گیج میشم چجوری باهاش برخورد کنم و یا حس میکنم اصا نمیشناسمش...و از خودم میپرسم...که مث قبل دوستش دارم یا نه....من عاشق سعید قبلی بودم اما...این سعیده ذره ای شبیه به اون نیست...دلم برای سعید خودم تنگ شده....دلم میخواد امشب بتونم دوباره سعید خودمو سعیدی که عاشقشم رو حس کنم...برام دعا کنید....

 

نوشته شده در شنبه 15 شهريور 1393برچسب:,ساعت 13:48 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

یکی از آرزو هام این هست که

تو بشینی روی مبل اخبار نگاه کنی منم

چند بار از آشپزخونه صدات بزنم نشنوی

آخر سر آروم آروم بیام سمتت

با دست برنم رو شونت بگم باز که اینجا خوابیدی

پاشو بیا ،ناهار حاضره پیره مرد  :)

آرزو میکنم کنار هم پیر بشیم

 و تو بشی پیر مرد منم بشم پیرزن آلبالویی

آمین ^_^

(ببشخید دیگه عکس پیرمرد و پیرزن کنار هم پیدا نکردم که کنار هم رو مبل خواب باشن)

meli43.jpg

نوشته شده در جمعه 10 مرداد 1393برچسب:,ساعت 11:21 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

تجســم کـن کنـارت بـاشـد

شـب... قبــل از خــواب...

نگـاهـش کنــی تـا

مطمئــن شـوی کـه هـسـت

کـه مـی مـانــد

صبـح کـه بیـدار می شــوی

هنــوزم هـسـت... کـه خـواب نیسـت

فکـرش را بکــن!

نگــرانیــت را بفهمــد

نگـاهـت کنــد

ببــوسـدت... نـزدیـک تــر شـود...

طــوری کـه نفسـش صـورتـت راگـرم کنــد، بگــویـد:

بخـواب عــزیـزم! کنــارت هـستــم!

و ایــن یعنــــــی خــود خــود زنـدگــــــی

تجســم کـن کنـارت بـاشـد

شـب... قبــل از خــواب...

نگـاهـش کنــی تـا

مطمئــن شـوی کـه هـسـت
نوشته شده در جمعه 10 مرداد 1393برچسب:,ساعت 11:18 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

 

 

مـــــن اگــر عــروس تــــــــــو باشـم...

 

دیـــگـر هــیچ لبــاسـی برازنـده ی انـدام مــن نـخـواهـد بـود!

 

آغـــــــ♥ـــــــوشــــ تـو تـــمام قــد مــن را در بـر خواهــــد گرفت...


نـــه حـــریری نـه یراقی نــه دکمـــــهـ ای...


و نـه هــــیـــچ و هــیـچ!



آنچــــه هــــــستـ تمـــــامـــ مـــردانـــگــــــی تــــو است


کـــــه


تـن پــــوش و نگــیـــن زنــــــانـــــگـــــــی مــــن اســـت.....!
 
 
meli112.png
 
نوشته شده در جمعه 10 مرداد 1393برچسب:,ساعت 11:13 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

اصن میدونین چیه؟

دیگه خسته شدم از بس تو این وب از غ م و غصه نوشتم ، میخواستم به کل وبو پاک کنم اما دلم نیومد...چون اینجا برام مقدسه...روزگاری سعیدم از اینجا بازدید کرده!

دیگه نمیشینم کنچ خونه و غصه نمیخورم...هرچی گریه و زاری بود دیگه تمومه...الان حدود یه هفته اس گریه نکردم...دیگه هم گریه نمیکنم...

من تسلیم روزگار نمیشم...من میجنگم و ع شقمو به دست میارم...این خط این نشون...

دیگه هم هیچ ارتباطی با افکار مالیخویایی قبل ندارم...من یکی دیگه ام الان!

باو خو خسته شدم از بس رفتم وبلاگای عشاق و پستاشونو خوندم و حسرت خوردم که چرا من چنینی لذتی از عشقم نمیبرم و چرا زندگی من اینطوری نیست...حسرت دیگه بسه...میخوام جوری باشم که همه غبطه من و عشقمو بخورن...میخوام از احساساتم قوی که دارم برای شادکردن خودم و عشقم استفاده کنم...میخوام دنیامو عوض کنم می فهمید؟؟
چن تا پست میذارم امروز...چون احتمالا فردا نرسم و پس فردا و روزای بعد هم درگیر باشم...پس همه رو با هم یکجا میذارم...

کپی هم مجازه چون مطالب کپی شده اس!!

 

***********

 

آغوش تو مترادف امنیت و آرامش است....
 
نه هوا استُ نه هوس 

تنها مدتی است که دلم برایت تنگ است

مدتی است میخواهم روی تختمان با آغوش گرم مردانه ات بیایی به اسقبالم

مدتی است دلم میخواهد درون آغوشت گُم شوم

آرام بِخزم میان بازوانت

آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترس های مرا می بلعد
لغت نامه ها دروغ می گفتند
آغوش تو
یعنی پایان سر درد ها
یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها
آغوش تو یعنی "من" خوبم!
بلند نشوی بروی یکوقت!
بغلم کن
من از بازگشتِ بی هوای ترس ها
می ترسم

 meli67.gif

نوشته شده در جمعه 10 مرداد 1393برچسب:,ساعت 10:53 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

بعد مدت ها امشب حس خوبی دارم....

خیلی خوب...یه جور آرامش لذت بخش...

 

نمیدونین چ لذتی داره اینکه بدونی عشقت یک طرفه نیست و دو طرفه اس !

نمیدونین چقد خوبه یه مرد اونقدر آدمو دوس داشته باشه که حاضر بشه بخاطرش همه زندگیشو عوض کنه و بشه یه آدم خوب...

کلا خط بکشه رو همه ویژگی های بدش اونم فقط بخاطر عشقش...

الان این حسو دارم...حس فوق العاده قشنگیه...

خیلی آرومم امشب...و همه آرامشمو مدیون عشقمم...

اینم برای سعیدم :

حلقه ی دستانت را که بر کمرم میزنی...

زیباترین اسارت زندگی من است...

نوشته شده در شنبه 28 تير 1393برچسب:,ساعت 22:36 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

چند وقتی بود ک پست نذاشته بودم...یکم درگیر بودم...حال نداشتم راستش....موقع امتحانامم بود...درسته درس نمیخوندم ولی خوب نمیشد بیای پای پی سی...

چند وقیته همه چیز خوب و خوشه...سعید کمتر اذیتم میکنه...منم کمتر میپیچم به پر و بالش...

هعی خدا...خدا کنه تا تهش همه چی خوب پیش بره...یعنی تا وقتی بهم میرسیم...حدود سه سال دیگه....

گذروندن این سه سال هم خودش عالمی داره...بعدش میشه خاطره...کلی خاطره شیرین و دوست داشتنی که بعدها با سعید میشینیم خاطره هامونو تعریف میکنیم و میخندیم...

این آهنگو خیلی وقته به عشق سعد گوش میدم...ولی هیچوقت به سعید ندادمش...چون بندریه و شاید همه مفهموشو نفهمه..از طرفی مخاطبش زنه نه مرد...پس در واقع سعدی باید اینو بده به من....ولی چون خیلی دوسش داشتم کل متنشو نوشتم با ترجمه! شعر خیلی قشنگیه ولی خیلی خوب خونده نشده...باید بیشتر روش کار میشد! حالا بیخیال...میذارمش برای سعید....که بدونه با ذره ذره وجودم دوسش دارم...با تمام وجود میپرستمش....حتی انتظار برای رسیدن به اون هم برام لذت بخشه....بوس بوس سعید جووونم....

اینم لینک دانلود : چن وقت دگه

 

 

متن شعره رو مشکی میذارم...ترجمه ها رو آبی میکنم...

 

چَن وَقت دِگُه پنج شنبه جمعـَه

چند وقت دیگه پنج شنبه جمعه

فرصت اَبو تا بیام کنارت

فرصت میشه که بیام پیش تو

تو دیر بُکـُـنی مِه توی گرما

تو دیر کرده باشی و من توی گرما

منتظر بُومُونُوم بی قرارت

با بی قراری منتظرت بمونم

چن وقت دِگـَه بِگـَه تو چَن وقت

چند وقت دیگه ، تو بگو چند وقت؟؟

اَگذَرِه اَرِیت ای روزُون سخت

این روزای سخت میگذره و میره...

چَن وقت دِگـَه ما زیر یَک سقف

چند وقت دیگه من و تو با هم زیر یه سقف با همیم

از هم دِگـَه حتی ناگِریم رو

از هم دیگه حتی خجالت نمیکشیم

گـَردُونُوم اَبوسی و اَگِی که

تو گردن منو می بوسی و میگی که:

مِه خوشُم اَتا خیلی از ای بو

من از بوی گردنت خیلی خوشم میاد...

قبل از ای که اَفتـُو بِزَنه سر

قبل از این که آفتاب طلوع کنه

سر خُو انُوسی رو سینه ی مِه

سرت رو میذاری رو سینه ی من

آهسته اَگِی اَبـَخشی اَمروز

آهسته میگی ببخشید که امروز

دیر هُندُم و بِی تو مَعطل اُمکِه

دیر اومدم و معطلت کردم

چن وقت دِگـَه بِگـَه تو چَن وقت

چند وقت دیگه ، تو بگو چند وقت؟؟

اَگذَرِه اَرِیت ای روزُون سخت

این روزای سخت میگذره و میره...

چن وقت دِگـَه مِه وقت رفتِن

چند وقت دیگه من وقت رفتن

عَمدَن اَنـُوسُوم عطر خودُوم جا

عمدا عطر خودم رو جا میذارم...

تا وقتی که اِدفهمی بگم بِیت

تا وقتی که فهمیدی بهت بگم

مِه کنارتَم نَهِی تو تنها

تو تنها نیستی من کنارتم

چن وقت دِگـَه بِگـَه تو چَن وقت

چند وقت دیگه ، تو بگو چند وقت؟؟

اَگذَرِه اَرِیت ای روزُون سخت

این روزای سخت میگذره و میره...

 

 

...::: هـرمزگانـی دات نـت :::...

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392برچسب:,ساعت 18:41 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

بازم سلام به روی ماه خودم!

 

خوب...

چی بگم؟

هفته پیش قرار گذشاته بودیم فرداشب بحرفیم...یعنی یادشه؟

میخوام باهاش بحرفم!ولی خوب نمیدونم اصلن موبایل برای حرفیدن داره یا نه...

امروز رفتم برای سعیدم گل چیدم! اونم گل یاس که هم رنگشو دوست دارم هم بوشو!

قبلن یه دونه از این درختا تو خونه امون داشتیم...ولی الان نداریمش...پارسال قطعش کردن...

سعید میدونم هدیه ای که بهت میدم خیلی بی ارزش و ناچیزه...ولی دونه دونه این گلا رو من با تمام وجود برات چیدم!

کیفیت عکسم یه خورده پائیه!شما به بزرگی خودتون ببخشین!

fc50rflass0ppuos0po8.jpg

نوشته شده در شنبه 24 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:9 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

خوب بالاخره همه چی بخیر گذشت!

 

نگرانیم دیشب رفع شد...

3 روز بیخبر بودم ازش...دل نگران بودم در حد....چی بگم؟

ولی خو دیشب حرفیدیم با هم چند تا جمله! فهمیدم که گوشی نداشته کلن!خخخخخخخ

طفلی بچم....دلمان میسوزد برایش!

آها راستی یه چی میگم نخندیدا!سعید عکس گوشیاشو برام فرستاده بود بعد نکته جالب این بود که من به تنها چیزی که دقت نکردم تو اون عکس گوشیاش بود!از همون اول رفتم تو فاز دستای مردونه اش!آخه دوست دارم یه روز با تمام وجود دستاشو بگیرم....یعنی کی میاد اون روز؟

ولی سعید خیلی بده دستات سفید بود!آخه دستای من سیاه شده عین داخل تنور!خخخخخخخخ

آفرین پسر خوب حالا بوس بده ؟؟

 

 

البته این عکسو واسه این گذاشتم ک نشون بده من چقد نسبت به تو کوچیک ترم! اینجوری باید منو ببوسی کلن!

حالا جدی جدی یه بوس بده ببینم؟؟آها...این شد!

 
نوشته شده در شنبه 23 آذر 1392برچسب:,ساعت 20:7 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

تست عشق | آیا شما عاشقید متن زیر را بخوانید. معشوقتان را تصور کنید و نام معشوقتان را به جای کلمه او بگذارید. حالا اگر با هر عبارت به طور کامل موافق بودید ، عدد 7 ، اگر نسبتا موافق بودید ، عدد 6 ، اگر کمی‌ موافق بودید عدد 5 ، اگر عبارت را هم درست می‌دانستید و هم غلط (یعنی در مورد نظرتان مطمئن نبودید) ، عدد 4 ، اگر با آن کمی ‌مخالف بودید ، عدد 3 ، اگر نسبتا مخالف بودید ، عدد 2 و اگر به‌ طور کامل مخالف بودید عدد 1 را جلو عبارت بنویسید. ::: سوال ها ::: 1) برای رسیدن به او خیلی عجله دارم. 2) او را خیلی جذاب می‌دانم. 3) او نسبت به بیشتر مردم ، عیب‌های کمتری دارد. 4) برای او هر کاری که لازم باشد ، انجام می‌دهم. 5) به نظر من ، او خیلی دلربا است. 6) دوست دارم احساساتم را با او در میان بگذارم. 7) وقتی با او کاری را انجام می‌دهم ، کار برایم خیلی خوشایند است. 8) دوست دارم که او حتما مال من باشد. 9) اگر اتفاقی برای او بیفتد ؛ خیلی ناراحت می‌شوم. 10) خیلی وقت‌ها به او فکر می‌کنم. 11) خیلی مهم است که او به من علاقه داشته باشد. 12) وقتی با او هستم، کاملا خوشحالم. 13) برایم دشوار است که برای مدتی طولانی از او دور باشم. 14) خیلی به او علاقه دارم. ::: نتیجه ::: راهنمای نمره‌گذاری: حالا عددهایی را که جلوی هر عبارت گذاشته‌اید ، با هم جمع بزنید. • شمایی که بالای 89 نمره آورده‌اید ، وضع تان خراب است. شما بدجوری عاشق شده‌اید و اگر صادقانه به پرسش‌ها پاسخ داده‌اید ، در عشق‌تان هیچ شکی نمی‌توان کرد. • اگر نمره‌تان حول و حوش 78 تا 88 می‌چرخد ، شما هم به احتمال خیلی زیاد عاشق هستید و چیزی نمانده است که در بالای قله عشق بایستید.
• اما اگر نمره‌تان بین 68 تا 77 باشد ، احتمال کمتری وجود دارد که عاشق باشید. اما شما هم به هر حال عاشق‌اید. • کسانی که از 68 پایین‌تر آورده‌اند ، بهتر است که خودشان را گول نزنند. به احتمال زیاد چندان عاشق نیستند. • کسانی که از 58 پایین‌ترند ، به‌ هیچ‌ وجه عاشق نیستند. این گروه بهتر است پیشه دیگری برای خودشان دست و پا کنند و یا اسم احساسات رقیق‌شان را نگذارند عشق!

.

.

.

.

.

.

جدی جدی یعنی من عاشق سعیدم؟پس چرا 96 گرفتم از این آزمون؟؟

نوشته شده در شنبه 19 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:43 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

خیلی وقته دلم می خواد بگم دوست دارم... بگم دوست دارم... از تو چشمای من بخون که من تورو دارم... فقط تو رو دارم... بی تو کم میارم... نیبنم غم و اشک تو چشمات... نبینم داره می لرزه دستات... نبینم ترسو توی نفسهات... ببین دوست دارم.... منم مثله تو با خودم تنهام... منم خستم از تموم دنیام... منم سخت می گذره همه شبهام.... ببین دوست دارم... دوست دارم وقتی که چشماتو می بندی... با من به دردای این دنیا می خندی... آروم می شم بگی از غمات دل کندی... بیا به هم بگیم دوست دارم... دوست دارم من اون چشمای قشنگتو... دارم واست می خونم این آهنگتو... هر چی می خوای بگو از دل تنگتو... بیا به هم بگیم دوست دارم... آره دوست دارم...

 

دانلود آهنگ دوست دارم از بابک جهانبخش

.

.

.

.

.

سعید جونممممممممممممممممم....

دوست دارم خیلی!

حالا واویلا لیلی! من دوست دارم خیلی !

من لیلی تو مجنون....تو شادی من دلخون !

خخخخخخخخ

نوشته شده در شنبه 16 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:20 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

آخ جوون!

به سلامتی تونستم راضیش کنم شنبه شب بیدار بمونه تا بزنگم بحرفیم...هر چند من ترجیح میدادم خودم بزنگم ولی خوب...گفت خودش میزنگه!بعد ازم پرسید قضیه شنبه چیه؟گفتم هیچی میخوام بهت حال بدم همین!خوب راستشو بخواین خودمم نمیدونم اصلن بهش بگم که چقد دوستش دارم خوشحال میشه یا نه؟اصلن براش مهمه؟فک نکنم!حالا من بهش میگم هر چی که شد دیگه!مهم اینه که بدونه یه دیوونه اینجا هست که یه عالمه دوستش داره...های های های!

نوشته شده در شنبه 15 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:45 توسط ..:: Marziyeh ::..| |

سلام سلام صدتا سلام هزارو پونصد تا سلام...!
این اولین پستیه که میذارم تو وبم!واسه همین خیلی هیجان زده ام!های های های...
امیدوارم اسم وبلاگ شما رو به اشتباه ننداخته باشه...من و سعید عاشق هم نیستیم..ولی خیلی همدیگه رو
دوست داریم...و مطئمنا یه روزی پای عشق هم به زندگیمون وا میشه و میشه مکمل این دوست داشتن تاریخی!
وای خدا خیلی هیجان زده ام...امشب اولین شبیه که بالاخره به خودم اعتراف کردم که سعیدو دوست دارم...هروقت به این قضیه فکر میکردم این سوال تو ذهنم به وجود میومد که دوستش دارم یا نه؟اگه دوستش ندارم پس چرا اینقد برام مهمه؟چرا حمایت هاشو اینقده دوست دارم؟چرا دوست دارم همش به سعید فکر کنم و از فکر کردن بهش لذت ببرم؟همیشه هم در جواب خودم میگفتم : خر نشو مرضیه...دوستش نداری...فقط چون سعید اولین مردیه که وارد زندگیت شده تازگی داره برات و رو همین
قضیه جوگیر شدی!اما امشب...وقتی داشتیم تلفنی میحرفیدیم و ازم پرسید که دوستش دارم یه چیزی تو وجودم گفت: آره...دوستت دارم دیوونه!ولی دقیقا برعکسشو بهش گفتم!که فک کنم بابت همین قضیه دلخور شد ازم!متاسفانه همون موقع شارژش تموم شد و من که کلن ش نداشتم!نتونستم اینو بهش بگم...بعد قطع شدن تلفن تندی پریدم نت و عکسمو براش فرستادم...آخه تا حالا منو ندیده بود!خوب اون عکسی که فرستادم معمولی ترین حالت قیافه من بود!بعدش هم رفتم رید با چند نفر راجب اینکه یکی رو دوست دارم ولی نمیدونم چجوری بشم بگم یا اینکه اصلن بهش بگم یا نه؟مشورت نمودم!همشونم گفتن بهش بگو اگه دوستش داری چون در این صورت فکر میکنه دوستش نداری و میره سراغ یکی دیگه...کسی که دوستش داشته باشه...حالا هم اگه میخوای از دستش بدی هنجوری ساکت بمون و هیچی نگو...خوب آخه شما بگین من چه کنم؟امروز تازه فهمیدم چقدر دوستش دارم ولی خوب نمیتونم زبونا بهش بگم دیگه!خوب آدمای پررو هم در بعضی شرایط خجالتی میشن!مثل الان من!حالا شنبه برسه ، میزنگم بهش و میگم که چقدر دوستش دارم این گل پسر رو...ببخشید گل آقا رو...البته سعید دیگه گل هم نیست الان دیگه درخت وجودش میوه داده فک کنم...های های های!

نوشته شده در شنبه 14 آذر 1392برچسب:,ساعت 21:32 توسط ..:: Marziyeh ::..| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ



ارکیدو - آتلیه عکاسی - اوکسیژن - یک گرافیک | زمرد آگهی - درگاه پرداخت